شمال
هفته پیش پنجشنبه ٢٦ خرداد ساعت ٥ صبح راه افتادیم رفتیم شمال عادل بیست و هشتم برگشت ولی من موندم سه شنبه شب ساعت ١٢:٣٠ یعنی دیگه اول تیر حساب میشد از لاهیجان با جمیله و بچه ها با ماشین اونا اومدیم تهران ساعت ٥ صبح رسیدیم اون روز صبح رفتن با عادل کارای اداری و وکالت رو برای محضر آپارتمان انجام دادن و شب هم رفتیم کباب بناب میدان شیراز و بعدش رفتیم بستنی منصور فالوده بستنی خوردیم فردا صبحش اونا رفتن قزوین که از اونجا برن همدان.
من هم بعد از یه هفته پریروز شنبه ٤ تیر اومدم اداره. توی شمال مامان اینا رب آلوچه ترش و دلار و لوبیا باقلا قاتق برام درست کردن و با کلی خرید دیگه از جمله برنج و برنج دودی و میوه و سیر و فلفل سبز شیرین اومدم تهران. امروز هم برای بچه های اداره باقالی قاتق و برنج و ماست و بادمجان با فلفل آورده بودم برای ناهار. از چند وقت پیش همکارام هم یه چیزایی آورده بودن...
الان ناهار خوردیم و من منتظرم که برم خونه بعدش از خونه آماده می شم ساعت ٧ برم جردن برای سونو دل توی دلم نیست می خوام زودتر ببینمت. راستش از چند روز پیش همیشه نگرانم و با خودم فکر می کردم کاش تکون می خوردی و خوب بودنت رو احساس می کردم. به هر حال امروز جنسیت تو رو هم می فهمیم.
هنوز پاهام ورم داره و دست چپم خیلی درد می کنه دکتر هم گفت اگه سونو خوب بود و مشکلی نداشتی ٨ تیر نمی خواد بیایی و ٢٠ تیر بیا حالا نمی دونم...