مامان شمالی رفت پیش ماه خدا
پسر عزیزم الان که میخوام نوشتن رو شروع کنم دوباره اشکام می خواد سرازیر بشه ... مثل وقتایی که تو ماشین یا جاهای دیگه میای تو بغلم و محکم بغلت می کنم و حست میکنم و اون موقع است که بی اختیار اشک میریزم چون مادر بودن رو حس میکنم و یاد مامان میافتم.
وقتی سفت بغلت میکنم و قربون صدقت میرم و بهت میگم آخییی... یاد اون آخرین باری که با مامان صحبت کردم می افتم ... داشتیم بر میگشتیم تهران و خداحافظی میکردیم که مامان منو بغل کرد و بوسید و جوری گفت آخییی که انگار می دونست که این آخرین باره که داره منو بغل میکنه و میبوسه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی