رستانرستان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

رز ووشه

اد اد ب ب

1391/3/30 15:40
نویسنده : لیلی
274 بازدید
اشتراک گذاری

پنجشنبه و جمعه پیش (٢٤ و ٢٥ خرداد) خیلی پیشرفت داشتی هم اد اد  و ب ب یعنی یه چیزی تقریبا شبیه بابا رو کامل و پشت سر هم گفتی و از اون روز به بعد هر روز میگی و هم اینکه با روروک جلو جلو میری بعضی وقتا خیلی سریع هم می ری و حتی می تونی دور بزنی...

در کل خیلی هم بهتر و در زمان طولانیتری می تونی تعادل خودت رو در حالت نشسته حفظ کنی و نیوفتی ولی چهاردست وپا نمی ری و به نظر میرسه علاقه ای هم نداری ولی عوضش کافی تو رو سرپا نگه دارن و پشت سرت وایسن اون وقت تو هم با حالت دو پاهای کوچولوی قشنگت رو پشت سر هم می ذاری روی زمین و راه می ری.

پریروز یکشنبه رفتیم صارم پیش دکترت. قد:٧٣   وزن: ٩.٣٠٠   دور سر: ٤٣   دکتر میگفت خیلی خوبی ولی سعی کنیم که از نظر ویتامین تو رو تقویت کنیم. هر روز تو رو چند دقیقه توی آفتاب ببریم و میگو یا ماهی هم توی سوپت بریزیم یه آمپول D3 هم داد زدي . بهش گفتم خوب غذا نمي خوري و بيشتر دنبال قاشق و ظرف غذا هستي تا خود غذا. كه گفت اين ديگه از پر رويي تو هستش و گفت ببين معلومه خيلي پررويي چون داشتي بروبر نگاهش مي كردي و بعضي وقتا هم بهش لبخند مي زدي. كلا بيرون كه ميريم برعكس خيلي از بچه ها به همه لبخند ميزني يعني به كسايي كه بهت لبخند مي زنن و نازت ميكنن و خيلي جلب توجه مي كني تو بيمارستان هم به خانومي كه مي خواست بهت آمپول بزنه خنديدي و اونم گفت بعد از آمپول ديگه بهش نمي خندي ... خلاصه موقع زدن آمپول جيغ كشيدي و گريه كردي ولي ديگه بعدش ساكت شدي و با اون چشاي درشت نازت به همه نگاه مي كردي. چشمات خيلي جلب توجه مي كنن به قول بابا خيلي گيرا هستن و به قول يه خانومه توي بيمارستان كه اومده بود تو رو ديده بود و نازت كرده بود و اسمت رو پرسيده بود و بعدش هم پيش خانواده اش رفت و از اسمت و از چشماي درشت بادومي تو تعريف ميكرد . اسم قشنگت هم خيلي جلب توجه مي كنه...

الان كه ساعت 15:15 دقيقه است از صبح ساعت 9:40 كه توي ماشين بعد از خوردن شير خوابت برده بود تو رو نديدم و دلم برات يه ذره شده و نگاهت بيشتر از همه توي نظرم مي ياد ....

مي دونم كه جمله بندي هام خوب نيستن چون توي اداره چيز زيادي نمي خورم و الان هم خيلي ضعف دارم و حالم زياد خوب نيست به هر حال مجبورم كه رژيم بگيرم و بهترين زمانش براي من وقتي هست كه اينجام...

عصرها اكثرا با عادل قرار مي ذارم ميريم پايين دنبال خونه بعدش ميريم خونه مامان بزرگ پيش تو ...

تصميم گرفتيم به خاطر تو يكسال بريم نزديك خونه اونا خونه بگيريم ولي هنوز پيدا نكرديم ... امروز عادل يه جلسه ساعت 6 داره بهم ميگه اگه مي خواي بيا برو تجريش پاساژ قايم يه دوري بزن و براي خودت كفش و لباس بخر تا اونم كارش تا ساعت 7 تموم بشه و با هم برگرديم ولي من اصلا حالشو ندارم و شايد تا چند دقيقه ديگه برم خونه.

بايد از اينجا يعني از ايستگاه ميدون امام خميني برم ايستگاه شوش و از اونجا هم تاكسي سوار شم براي كيانشهر كه برم خونه و اين مسير خيلي برام سخته و چون اصلا عادت به اين جور محيط ندارم خيلي اذيت مي شم ولي فعلا چاره اي نيست چون تو اونجايي و من خيلي دلم مي خواد تو رو ببينم پسر عسلم كه خيلي خيلي خيلي نازي... 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رز ووشه می باشد