چهاردست و پا

عسل قشنگم دیشب ١٧ تیر ماه یعنی درست وقتی که ٨ ماهت تموم شد و رفتی توی ٩ ماه درست و حسابی چهاردست و پا رفتنت هم شروع شد.الان حدود ٢ هفته بود که هر وقت مینشستی خودت رو دراز می کردی روی زمین و سعی میکردی که بری به جلو البته بعضی وقتا هم عقبی می رفتی ولی دیشب دیگه راهش رو یاد گرفتی و حسابی می رفتی... و بقیه هم قربون صدقه تو می رفتن...

هفته پیش یکشنبه ١١ تیر که رفتم خونه دیدم که دندون نیش سمت چپت در اومده و هنوز هم سمت راستش در نیومده ... راستی نمی دونم این چه علاقه ای که تو نسبت به تیتراژ برنامه ها داری مثل اعلام برنامه من و تو  یا پخش خبر BBC  يا اعلام برنامه هاي شبكه پرشين تون و ... در اين مواقع حتي اگه بغلت هم بكنن و ببرنت جاي ديگه سرت رو مي چرخوني به سمت تلويزيون

ديشب بابابزرگ برات يه بشقاب بنج ريخت و گذاشت پيش تو روي يه سفره جداگونه تو هم سه سوته همه رو ريختي روي پاهات و حسابي ماليدي و خوش گذروندي ولي حتي يه دونه برنج هم دهنت نذاشتي در حاليكه چيزاي ديگه مثل كنترل و گوشي ماشين و قاشق و چنگال و ... ديگه رو فورا دهنت مي ذاري...

خبر ديگه اينكه اين چند روزه خيلي اوضاع شلوغ پلوغ و خسته كننده بود و من هم از سه شنبه پيش تا امروز اداره نيومده بودم بخاطر:

1-بابابزرگ عادل نيمه شب سه شنبه فوت كرد و مامان عادل هم اونجا بود براي مراسم و من هم بخاطر تو اداره نرفتم و با زهرا و عادل خونه بوديم و بعضي وقتا به مراسم هم مي رفتيم...

2-در اين حين بايد وسيله هاي خونه رو هم بسته بندي ميكرديم و اسباب كشي هم كه روز پنجشنبه انجام شد و هنوز هم كلي از وسايل رو توي خونه جديد جابجا نكرديم و نچيديم و همه چيز نياز به نظافت داره...

3- كمر من هم از قسمت بالاي پهلوي چپ خيلي درد مي كرد...  الان يه كم بهتر شده

4- ديشب نمي دونم چي شد توي خواب چند بار بيدار شدي و نمي خوابيدي و گريه مي كردي و من هم كم خوابيدم ...

الان تقريبا همه رفتن من هم منتظر تماس عادل هستم قرار بود با كنوود براي نصب لباسشويي هماهنگ كنه من هم برم بالا يعني با مترو برم ايستگاه پل صدر روبروي محل كار عادل و با هم برگرديم برينم خونه جديد و يه كم كارا رو انجام بديم با كمك بچه ها و مريم و زهرا و هادي و مهدي و يوسف هركدومشون كه باشن ...