رستانرستان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

رز ووشه

اولین پنی سیلین

پسر گل نازم آخه چرا مریض شدی؟ از اون تب لعنتی ٢ روز هم نگذشته بود که بدخواب شدی شب تا صبح تو جات غلت میزنی و نق نق می کنی ٣ شب هستش که دیگه تو رو تو اتاقت نمی خوابونیم و همگی میریم توی سالن می خوابیم شب تا صبح من و عادل بلند می شیم و تو رو تو جات دوباره راحت می خوابونیم و پشتت رو ماساژ می دیم یا تو رو روی پام لالایی می دم ... خلاصه تو هم عزیزم برای اولین بار سرفه می کنی و سرما خوردی. درسته که هنوزم پسر قوی و نازی هستی و هنوزم تا میشینی تو ماشین شروع می کنی به تکون دادن خودت حتی قبل از اینکه آهنگی از ضبط پخش بشه و هنوزم تا میگیم آفرین یا هورا دست می زنی و هنوزم وقت بالا یا پایین رفتن از آسانسور تو دکمه ها رو می زنی و هنوزم از قسمت آّب سرد ک...
12 مهر 1391

10 کیلویی

پریروز از اداره رفتم خونه مامان بزرگ و حدود ساعت ٦:٣٠ عصر با زهرا سوارتون کردم توی اوج ترافیک ساعت ٨ رسیدیم پل صدر عادل هم سوار شد و رفتیم مطب دکترت ساختمان پزشکان مینا. اولین بار بود رفتیم مطب چون تا حالا می رفتیم کلینیک بیمارستان صارم , خلاصه خیلی شلوغ پلوغ بود و تو هم یه کم نا آروم بودی ...دکتر گفت خوب شدی و این یه بیماری تب ویروسی به اسم roseola  كه تشخيصش هم سخته ولي حالا كه تب تموم شده و جوش ها بيرون ريخته مشكلي نداره و نگران نباشيم ولي خوب وزنت كم شده عزيزم 10 كيلو و من خيلي غصه خوردم و گفتم كه غذا نمي خوري و حتي شير هم اكثر مواقع نصفه شيشه رو مي خوري و اونم شربت براي اشتها داد ولي الان 2 روزه كه مي خوري و فرقي توي اشتها نكر...
4 مهر 1391

بالاخره عكس

اين دفعه ديركردم و خيلي چيزا براي گفتن دارم .حالا بريم كه از اول شروع كنيم: همون روز 17 مرداد كه از ساختمون سي تير دوباره برگشتيم ساختمون آزادي ، حدود 12 ظهر عادل رفت ميدان آزادي دنبال بابا و مامان كه با آژانس از شمال رسيده بودن و بعدش هم اومدن دم اداره من هم سوار شدم و مستقيم رفتيم بيمارستان پيامبران و مامان رو بستري كرديم. بيچاره حالش خيلي بد بود و متاسفانه هنوز هم آنچنان تغييري نكرده ... تا روز 26 مرداد يعني 8 روز من هم به عنوان همراه با مامان توي بيمارستان بوديم و بعدش مرخص شد روز 29 تو رو گذاشتيم خونه مامان بزرگ و رفتيم رسونديمشون شمال و شبش هم برگشتيم . اول شهريور چكاب ماهانه پيش دكترت ( دكتر تهراني): وزن : 10.400  ...
2 مهر 1391

استقلال

پسر قشنگم الان 2 شبه كه توي اتاقش تنها مي خوابه... پسر نازم بزرگ شده... هورا... هورا...  پريشب (جمعه شب) گذاشتيمت توي اتاق تنها خوابيدي البته قبلتر مي خواستيم اينكارو بكنيم ولي تختت آماده نبود يعني بعد از اسباب كشي بچه ها نتونسته بودن قسمت تخت نوزادت رو سوار تخت نوجوان كنن و قرار بود زنگ بزنيم ازشركت بياين ببندن كه جمعه بابا عادل با عمو هادي بالاخره درستش كردن. خلاصه عادل تخت و كمدت رو تميز كرد و دشكش رو انداخت من هم دشك تخت و پاركت رو  انداختم روش و لحافش رو هم از حفاظ آويزون كردم زير دشك تا احيانا سرت به بهش نخوره و بالا و پايينش هم بالش گذاشتم . چند شب گذشته هم كه ديگه تخت و پاركت رو جمع كرده بوديم روي زمين هم با همين اوصاف و ...
15 مرداد 1391

آبمیوه خوری

کارای جدیدی که یاد گرفتی : خوردن آب یا آبمیوه رو با لیوان آبمیوه خوری nuby  كه قبلا برات گرفته بودم بلد نبودي چون بايد كامل ميك بزني تا بتوني آب بخوري كه پريروز پنجشنبه صبح نتونستي ولي بالاخره ديشب ديدم كه كاملا ياد گرفتي با اينكه توي اين 2 روز 2 يا 3 بار بيشتر بهت ندادم تا سعي كني ازش آب بخوري. آب سيب بهت دادم نخوردي و ريختي بيرون. يه كم آب هندوانه رو خوردي. همه چيز رو ميگيري كه ازش بري بالا حتي 2 قدم چهاردست وپا كه ميري سعي مي كني بلند شي . بالش ميذاشتيم كه نري تو آشپزخانه ولي ازش ميري بالا و خودت رو آويزون مي كني و خطرش بيشتر ميشه و بالش ها رو جمع كرديم. خونه خودمون همش مي خواي بري روي سنگا و يا آشپزخونه و سعي مي كني قليون تز...
14 مرداد 1391

دخترخاله خرسی

عسلم پسرقشنگم دیشب داشتی اون دوتا دستای خوشگلت رو به هم می زدی و قشنگ دست می زدی و هرکی بهت می گفت دس دسی، دست می زدی. سه شنبه پیش هم مبل رو گرفتی و سرپا وایسادی... چهارشنبه حدود ساعت ٣ بعدازظهر رفتیم شمال موقع افطار رسیدیم ، رفتیم دنبال مامان بزرگ و بابابزرگ و با هم رفتیم خونه خاله . وای نمی دونی که با غذاها چیکار کردی و چقدر خودت رو کثیف کردی ... ٢ بار خاله تو رو برد از سرتا پا شست و لباست رو عوض کرد. و نیوشا هم برات اون خرسی بزرگ پاپیون صورتی رو خریده بود که آدم رو یاد نیلوفر میندازه و تو هم ذوق می کردی ... بیچاره مامان بزرگ زیاد حالش خوب نیست ... راستی اون دفعه نتونستم عکس برات بذارم چون سایز عکسات بزرگه و این سیستم جدیدی هم که مال...
8 مرداد 1391

عکس

امروز می خوام برای اولین بار چند تا از عکسات رو بذارم توی وبلاگت از همون هفته پیش که برات مطلب گذاشتم وقتی رفتم خونه دیدم که بعد از ٢ قدم چهاردست و پا رفتن یه دستت رو می ذاری زمین و خودت رو بالا می کشی یعنی هر دو تا زانوت رو از ازمین بلند می کنی و دوست داری بلند شی و وایسی... هر روز صبح یا ظهر تو خونه مامان بزرگ آب بازی می کنی . یا توی آب میشینی و با دست و پات  می کوبی توی آب یا اینکه قسمت جلو و موزیکال روروک رو بر می دارن و توش آب می ریزن تو هم میشینی توش و آب رو پخش می کنی و خیلی هم دوست داری... بیشتر با مریم و زهرا بازی می کنی زهرا خیلی بغلت می کنه و این ور اون ور می بردت مریم هم باهات بازی میکنه و بهت غذا می ده... می خوام یه آتل...
1 مرداد 1391

اولين شكستن

پسر شيطون كوچولو ... اين چه كاري بود كردي ... امروز صبح عادل كه مي خواست مانتوي منو اتو كنه به من كه توي آشپزخونه بودم و داشتم سبد وسايل شيرت(فلاسك و شيشه شير و شيرخشك و...) جنابعالي رو آماده مي كردم گفت كه يه كم آب بيارم بريزه تو اتو و من هم براش بردم و برگشتم توي آشپزخونه كه يه صداي بو بو م  بومي اومد  و شترق بعدش توي 3 ثانيه اومدم ديدم شما بين خورده شيشه ها نشستي داري با چشاي خوشگلت دقيق نگاه مي كني و خوشحالي كه يه كار مهم كردي كه صدا هم داشت ... بله نمي دونم چطري ليوان رو زدي به سنگ كف اتاق كه اونطوري شكسته بود و خدا رحم كرد... لوس شيطونم اينم از اولين دست گل شما اونم توي خونه جديد... شب چهارشنبه پيش خونه مامان بزرگ...
27 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رز ووشه می باشد