رستانرستان، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

رز ووشه

سلام بابایی

زیاد وقت ندارم و ساعت 5 عصره و من یه روز خیلی پرکاری رو تو اداره داشتم .. واقعا خسته شدم البته الان یه مدته که وضع کارم تو اداره به همین منواله و من هر روز دارم 6 و 7 از اداره در میام.... تو دیگه قشنگ همه حرفا رو تکرار میکنی و حواست خیلی جمعه پریشب که از خونه مامان بزرگ برمی گشتیم تو راه یه ساندویچی دیدی و گفتی رستان گشنه ... ساندویچ و نوشابه و سس ما هم برات خریدیم وبا عادل خوردین درحالیکه همن شب من ساعت حدود 9 رسیده بودم خونه دیدم مامان بزرگ اره بهت غذا میده(مرغ و رشته پلو) البته مرغ خالی رو داشت بهت میداد چون معمولا اصلا برنج نمی خوری ولی مرغ خالی رو امکان داره یه کم بیشتر بخوری و 3 یا 4 قاشق با هزار ادا خوردی و بعد گفتی بسه ممنون و بقی...
18 مرداد 1393

پول/ اولین زخم

نفسم. خوشگلم . تو الان دو سال و هشت ماه داری و دیشب که با هم داشتیم از خونه مامان بزرگ اینا می اومدیم طبق هر شب.  اول گفتی بریم تو خیابونا یه دوری بزنیم یعنی سر خیابون که رسیدیم گفتی دد ... دد و با دستت اونطرفی رو نشون دادی که سمت خونه نیست خلاصه دوباره رفتیم یه دور زدیم و بعد که نزدیک یه مغازه رسیدیم دوباره گفتی مت می خوام یعنی بستنی .... بعد عادل گفت که کیفت کجاست ... من گفتم کیف پولم که معمولا تو داشبورت میذاشتم پول نداره و باید کارت بکشی... عادل بهت گفت بریم خونه مت داریم بهت می دم ولی تو دوباره داد زدی مت مت ... من گفتم ببین رستان الان پول نیست ... فوری داشبورد رو باز کردی که کیف پول من رو دربیاری و دیدی نیست و من گفتم دیدی پول نیس...
30 تير 1393

علس

علس سلام. عید که رفته بودیم شمال من در واقع ماموریت اداری داشتم که به عنوان بازرس ویژه از ستاد خدمات سفر استان های قزوین، گیلان و اردبیل بازدید کنم. که یه روز صبح فکر کنم 6 فروردین من و تو عادل پاشدیم از لاهیجان راه افتادیم جاده حیران و اردبیل که اونجا اومدن دنبالمون و صاف بردن هتل قهوه سویی سرعین خلاصه فرداش اومدن هتل دنبال منو رفتیم بازدید تو هم موندی با عادل هتل و بیرون رفتی بازی کردی. ظهر رفتیم اردبیل و اونجا هم کارام انجام دادم و بعد از ناهار تو رستوران شاه عباسی که دعوتمون کرده بودن راه افتادیم سمت لاهیجان. بهم یه شونه عسل داده بودن و وقتی رفتیم شمال تو دایم ازش می خوردی خالی خالی دوست داشتی . یه مقدارش رو هم که آوردیم تهرا...
15 ارديبهشت 1393

اولین کلاس

پریروز یکشنبه ٦ بهمن ٩٢ پسر نازم اولین کلاس زندگیش رو رفت. تو رو کلاس شعرخوانی و نقاشی ثبت نام کردیم. یعنی خیلی وقته که دنبال یه کلاس برات بودم تا اینکه زهرا بردت فرهنگسرای پارک امیرکبیر و می خواست برای اتاق بازی تو رو ثبت نام کنه که گفتن بالای ٣ سال و بعدش دیدیم که این کلاس هست که از ٢ سال هم راه می دن و سریع ثبت نامت کردیم. الان که دارم اینا رو می نویسم دومین جلسه هستش و طبق اخبار الان نشستی داری نقاشی میکشی. اون دفعه هم رفتی (با مامان بزرگ با آژانس میرین و برمیگردین) و شعر یاد گرفتی با مضمون سلام میگفت که خوب نشسته بودی و خوشت اومد ولی خواستی که اونم بمونه و قراره که از این جلسه مادرا دیگه بیرون کلاس باشن. متاسفانه من نمی تونم ه...
8 بهمن 1392

بوت

عسل پسر من تو خیلی باحالی من امروز حدود 8:15 از خونه دراومدم سمت اداره.  عادل رفته بود دوش بگیره و تو خواب بودی . بعضی وقتا اگه عجله داشته باشم زودتر می رم و مهدی میاد دنبال شما . به هر حال برنامه تو و ما این جوریاست که:  حدود ساعت 8 توی خواب درخواست شیر می کنی و بهت میدیم و بعد یا دوتایی و یا عادل با مهدی می برنت خونه مامان بزرگ .اونجا چند حالت داره یا می خوابی تا حدود 11 (کم پیش می یاد) یا بیدار میشی اگه با کارتون راضی شدی که دوباره ادامه می دی یا می خوابی یا می ری بازی میکنی و یا اینکه هیچ رقمه نمی ذاری عادل بره حتی تا ساعت 10 هم شده نگهش داری. الان زنگ زدم به عادل گفت رفتی اونجا دوباره شیر خواستی برات درست کرده آورده جناب...
21 مهر 1392

اصلاح

بالاخره برای اولین بار سرت رو اصلاح کردیم... اونم چه اصلاحی فقط 4 تا طره خیلی نازک حدود 1 تا 2 سانتی کل موهایی بود که عادل تونست پریشب وقتی که با ریش تراش موزر صورتش رو میزد از موهای تو بزنه. پریشب عادل رفت توی حموم خونشون که تو طبق معمول نق زنان و بابا بابا گویان دنبالش رفتی (بعضی وقتا نمی ذاری حتی عادل یا بابا بزرگ برن دستشویی) بعد اونم یه کم موهات رو زد و تو چه خوشحال شدی و ژست میگرفتی و نشون می دادی که می فهمی که تغییر کردی و خوب شدی...فکر کنم ببریمت آرایشگاه هم گریه نکنی ولی موهات  هنوز زیاد بلند نیست چون پاییناش هم که بلند شده فر می خوره میره بالا و فقط یه کم از بغلاش نا مرتب دیده میشه که الان یه کم بهتر شده. زهرا میگه نکنه مو...
8 مهر 1392

دوباره اومدم

وای الان رفتم توی وبلاگت دیدم  10 ماهه که نیومدم ... واقعا که ... واویلا حالا از کجا بگم که چیزی از قلم نیفته... فکر کنم  پارسال تابستون بود که به همکارام توی دفتر می گفتم که تو یه کلاهبردار هستی چون وقتی می بینی ما به برداشتن چیزی از زمین و گذاشتن اون توی دهنت حساسیت نشون می دیم گاه و بی گاه الکی وانمود به انجام این کار می کنی و ما رو رسما سرکار می ذاری هنوز مثل زمان نی نی بودنت نسبت به آهنگ ها و موسیقی خیلی علاقه نشون میدی و الان چند ماهه که لب خونی هم می کنی ... بخدا راست میگم .مثلا وقتی آهنگ حبیب پخش می شه قدم می زنی و دستات رو به دو طرف باز می کنی و لب میزنی ... ادای آهنگای خارجی و تند رو هم مثل همونا در میاری و رقص هم...
7 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رز ووشه می باشد