سلام بابایی
زیاد وقت ندارم و ساعت 5 عصره و من یه روز خیلی پرکاری رو تو اداره داشتم .. واقعا خسته شدم البته الان یه مدته که وضع کارم تو اداره به همین منواله و من هر روز دارم 6 و 7 از اداره در میام.... تو دیگه قشنگ همه حرفا رو تکرار میکنی و حواست خیلی جمعه پریشب که از خونه مامان بزرگ برمی گشتیم تو راه یه ساندویچی دیدی و گفتی رستان گشنه ... ساندویچ و نوشابه و سس ما هم برات خریدیم وبا عادل خوردین درحالیکه همن شب من ساعت حدود 9 رسیده بودم خونه دیدم مامان بزرگ اره بهت غذا میده(مرغ و رشته پلو) البته مرغ خالی رو داشت بهت میداد چون معمولا اصلا برنج نمی خوری ولی مرغ خالی رو امکان داره یه کم بیشتر بخوری و 3 یا 4 قاشق با هزار ادا خوردی و بعد گفتی بسه ممنون و بقی...
نویسنده :
لیلی
16:59