رستانرستان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

رز ووشه

تولدت مبارک خیارشور

1391/8/21 13:27
نویسنده : لیلی
465 بازدید
اشتراک گذاری

ای پسر شیطون بلا دیشب یه دبه خیارشور از خونه مامان بزرگ آوردیم و چندتاش رو برای شام خوردیم و مثل اینکه درش رو محکم نبسته بودم .القصه با عادل که داشت رو اوپن شام می خورد صحبت می کردیم که یه لحظه سرو صدات نیومد... دیدیم بعله دبه رو چپه کردی و تمام آبش رو خالی کردی کف آشپزخونه و دستت رو می زنی بهش و می مالی به دهنت ... منم یه سره بردمت حموم که البته از دیدن حموم خیلی هم خوشحال شدی و شروع کردی خوش و خندون بازی کردن تا عادل هم آشپزخونه رو تمیز کرد.

چهارشنبه شب گذشته برات خونه مامان بزرگ تولد گرفتیم. فقط خودمون بودیم. توی ماشینی که بچه ها برات گرفته بودن همچین میشستی که انگار صدساله راننده ای و دستت رو به کیک میزدی و سعی میکردی ادای فوت کردن ما رو دربیاری . همه برات دست می زدن و تولدت مبارک می خوندن که تو هم اصلا کم نمی اوردی و روی دو زانوت میشستی و شروع می کردی به دست زدن هنوز هم فقط منتظری یکی بگه تولدت مبارک که سریع شروع کنی به دست زدن.اون ماشین شارژی مسابقه ای قرمز رو هم زهرا برات گرفت. تاب و سوئیشرت طوسی و پول هم کادو گرفتی ...

قرار بود آخر هفته بریم شمال اونجا هم برات تولد بگیریم که عادل کار داشت و نشد بریم و من هم منتظرم که این هفته بریم و ببینیم که از اونجا چه چیزای خوشگلی میگیری.

دیروز رفتیم یه مرکز بهداشت نزدیک خونه مامان بزرگ اینا و واکسن ١٢ ماهگیت رو زدیم .اونجا تو برای اینکه دست بزنی به دستشویی توی اتاق واکسن و من نمیذاشتم بیشتر گریه کردی تا درد آمپول چون اون فقط یه گریه چند ثانیه ای بود و زود ساکت شدی.

قد: ٧٩.٥     وزن: ١٠.٧٠٠   دورسر: ٤٥.٢      (٢٠/٨/٩١)

عادل هم یه هفته ای میشه که رفته دفتر خودشون و سرش یه کم شلوغ تر شده . پریروز جمعه با هم رفتیم اونجا و داشتن تابلوشون رو نصب می کردن که تو می خواستی همیشه تو بغل عادل باشی و به سختی پیش من می موندی .. بعدش رفتیم خونه امید که اونجا هم حسابی آتیش سوزوندی و همه چیز رو بهم ریختی.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رز ووشه می باشد