رستانرستان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

رز ووشه

اولین کلاس

پریروز یکشنبه ٦ بهمن ٩٢ پسر نازم اولین کلاس زندگیش رو رفت. تو رو کلاس شعرخوانی و نقاشی ثبت نام کردیم. یعنی خیلی وقته که دنبال یه کلاس برات بودم تا اینکه زهرا بردت فرهنگسرای پارک امیرکبیر و می خواست برای اتاق بازی تو رو ثبت نام کنه که گفتن بالای ٣ سال و بعدش دیدیم که این کلاس هست که از ٢ سال هم راه می دن و سریع ثبت نامت کردیم. الان که دارم اینا رو می نویسم دومین جلسه هستش و طبق اخبار الان نشستی داری نقاشی میکشی. اون دفعه هم رفتی (با مامان بزرگ با آژانس میرین و برمیگردین) و شعر یاد گرفتی با مضمون سلام میگفت که خوب نشسته بودی و خوشت اومد ولی خواستی که اونم بمونه و قراره که از این جلسه مادرا دیگه بیرون کلاس باشن. متاسفانه من نمی تونم ه...
8 بهمن 1392

بوت

عسل پسر من تو خیلی باحالی من امروز حدود 8:15 از خونه دراومدم سمت اداره.  عادل رفته بود دوش بگیره و تو خواب بودی . بعضی وقتا اگه عجله داشته باشم زودتر می رم و مهدی میاد دنبال شما . به هر حال برنامه تو و ما این جوریاست که:  حدود ساعت 8 توی خواب درخواست شیر می کنی و بهت میدیم و بعد یا دوتایی و یا عادل با مهدی می برنت خونه مامان بزرگ .اونجا چند حالت داره یا می خوابی تا حدود 11 (کم پیش می یاد) یا بیدار میشی اگه با کارتون راضی شدی که دوباره ادامه می دی یا می خوابی یا می ری بازی میکنی و یا اینکه هیچ رقمه نمی ذاری عادل بره حتی تا ساعت 10 هم شده نگهش داری. الان زنگ زدم به عادل گفت رفتی اونجا دوباره شیر خواستی برات درست کرده آورده جناب...
21 مهر 1392

اصلاح

بالاخره برای اولین بار سرت رو اصلاح کردیم... اونم چه اصلاحی فقط 4 تا طره خیلی نازک حدود 1 تا 2 سانتی کل موهایی بود که عادل تونست پریشب وقتی که با ریش تراش موزر صورتش رو میزد از موهای تو بزنه. پریشب عادل رفت توی حموم خونشون که تو طبق معمول نق زنان و بابا بابا گویان دنبالش رفتی (بعضی وقتا نمی ذاری حتی عادل یا بابا بزرگ برن دستشویی) بعد اونم یه کم موهات رو زد و تو چه خوشحال شدی و ژست میگرفتی و نشون می دادی که می فهمی که تغییر کردی و خوب شدی...فکر کنم ببریمت آرایشگاه هم گریه نکنی ولی موهات  هنوز زیاد بلند نیست چون پاییناش هم که بلند شده فر می خوره میره بالا و فقط یه کم از بغلاش نا مرتب دیده میشه که الان یه کم بهتر شده. زهرا میگه نکنه مو...
8 مهر 1392

دوباره اومدم

وای الان رفتم توی وبلاگت دیدم  10 ماهه که نیومدم ... واقعا که ... واویلا حالا از کجا بگم که چیزی از قلم نیفته... فکر کنم  پارسال تابستون بود که به همکارام توی دفتر می گفتم که تو یه کلاهبردار هستی چون وقتی می بینی ما به برداشتن چیزی از زمین و گذاشتن اون توی دهنت حساسیت نشون می دیم گاه و بی گاه الکی وانمود به انجام این کار می کنی و ما رو رسما سرکار می ذاری هنوز مثل زمان نی نی بودنت نسبت به آهنگ ها و موسیقی خیلی علاقه نشون میدی و الان چند ماهه که لب خونی هم می کنی ... بخدا راست میگم .مثلا وقتی آهنگ حبیب پخش می شه قدم می زنی و دستات رو به دو طرف باز می کنی و لب میزنی ... ادای آهنگای خارجی و تند رو هم مثل همونا در میاری و رقص هم...
7 مهر 1392

تولد شمال

چهارشنبه(اول آذر) ظهر راه افتادیم رفتیم شمال ساعت حدود ٧ خونه جمیله ناهار و شام یکی کردیم . برامون پلو کباب درست کرده بود یعنی هم جوجه و هم چنجه . خلاصه خوردیم و بچه ها هم یکم با تو بازی کردند و بعدش رفتیم خونه مامان اینا. فرداش تو  با عادل خونه موندید من با بابا رفتم خرید . مرغ برای جوجه کباب و میوه و کیک و عصر و شب برات تولد گرفتیم  با حضور خاله سرور،  سوگند،  سوگل،  بهزاد، فریبا، پردیس، مانی، جمیله، نیما، نیوشا، نیلوفر، مامان و بابا . حسابی اتیش سوزوندی و دستت رو توی کیک کردی و ادای همه رو در آوردی اصلا همون صبحش که خاله سرور اومده بود تورو ببینه برات دست زد و گفت آها آها ،آها آه...
11 آذر 1391

تولدت مبارک خیارشور

ای پسر شیطون بلا دیشب یه دبه خیارشور از خونه مامان بزرگ آوردیم و چندتاش رو برای شام خوردیم و مثل اینکه درش رو محکم نبسته بودم .القصه با عادل که داشت رو اوپن شام می خورد صحبت می کردیم که یه لحظه سرو صدات نیومد... دیدیم بعله دبه رو چپه کردی و تمام آبش رو خالی کردی کف آشپزخونه و دستت رو می زنی بهش و می مالی به دهنت ... منم یه سره بردمت حموم که البته از دیدن حموم خیلی هم خوشحال شدی و شروع کردی خوش و خندون بازی کردن تا عادل هم آشپزخونه رو تمیز کرد. چهارشنبه شب گذشته برات خونه مامان بزرگ تولد گرفتیم. فقط خودمون بودیم. توی ماشینی که بچه ها برات گرفته بودن همچین میشستی که انگار صدساله راننده ای و دستت رو به کیک میزدی و سعی میکردی اد...
21 آبان 1391

مو هم که می کشی

پنجشنبه صبح رفتیم شمال و شنبه عصر برگشتیم (٢٩ مهر) اونجا به غیر از اوضاع مامان که ناراحتمون می کرد خیلی خوش گذشت شنبه صبحش رفتیم خونه بهداشت پیش شهلا  وزنت ١٠:٨٠٠ و قدت رو هم اندازه گرفت که بین ٧٨ یا ٧٩ یعنی یه کم کمتر از اونی که دکترت گفته بود . اونجا بازم رفتیم یکی یدونه و یه کلاه بافت و یه شلوار برات خریدیم 22000 تومان و یه بلوز و شلوار bcc  هم جميله برات خريد اونم 22000 تومان و بچه ها هم يه عروسك ني ني كوچولو بهت دادن و تو هم حسابي اونجا از همه دلبري كردي ... و البته وقتي كه ماني دراز كشيده بود و داشت تلويزيون نگاه مي كرد يواشكي رفتي بالاي سرش و دوبار موهاش رو از ته گرفتي كشيدي و اونم گريه كرد اونوقت تا گريه اون رو ديدي لب...
2 آبان 1391

بوس

یک هفته ای طول کشید که سرفه هات خوب شد ولی متاسفانه هنوز هم شکمت زیاد کار می کنه و تو که روزی یه بار پی پی بود کارت به ٣ یا ٤ یا ٥ بار در روزکشیده ولی اخیرا اشتهات بهتر شده و سرلاک ٥ قاشق و بیسکویت مادر ٧ تا هم می خوری غذا هم یا من یا مامان عادل برات با مرغ یا گوشت و برنج و بعضی سبزیجات مثل هویج و یه کمی پیاز درست می کنیم و با ماست می خوری ماست خالی هم می خوری و خیلی دوست داری ولی هنوز هم با کلی درد سر ... جمعه پیش یعنی ١٤ مهر رفتیم نمایشگاه mbc 2012  و توي چند تا غرفه نشستي و بازي كردي و عين خيالت هم نبود برات يه اسباب بازي پيچ و مهره خريدم 15000 يه اسباب بازي مكعب هاي رنگي 9000 يه ساز 14000 يه پك دوتايي سي دي mamy&nbs...
24 مهر 1391

اولین پنی سیلین

پسر گل نازم آخه چرا مریض شدی؟ از اون تب لعنتی ٢ روز هم نگذشته بود که بدخواب شدی شب تا صبح تو جات غلت میزنی و نق نق می کنی ٣ شب هستش که دیگه تو رو تو اتاقت نمی خوابونیم و همگی میریم توی سالن می خوابیم شب تا صبح من و عادل بلند می شیم و تو رو تو جات دوباره راحت می خوابونیم و پشتت رو ماساژ می دیم یا تو رو روی پام لالایی می دم ... خلاصه تو هم عزیزم برای اولین بار سرفه می کنی و سرما خوردی. درسته که هنوزم پسر قوی و نازی هستی و هنوزم تا میشینی تو ماشین شروع می کنی به تکون دادن خودت حتی قبل از اینکه آهنگی از ضبط پخش بشه و هنوزم تا میگیم آفرین یا هورا دست می زنی و هنوزم وقت بالا یا پایین رفتن از آسانسور تو دکمه ها رو می زنی و هنوزم از قسمت آّب سرد ک...
12 مهر 1391

10 کیلویی

پریروز از اداره رفتم خونه مامان بزرگ و حدود ساعت ٦:٣٠ عصر با زهرا سوارتون کردم توی اوج ترافیک ساعت ٨ رسیدیم پل صدر عادل هم سوار شد و رفتیم مطب دکترت ساختمان پزشکان مینا. اولین بار بود رفتیم مطب چون تا حالا می رفتیم کلینیک بیمارستان صارم , خلاصه خیلی شلوغ پلوغ بود و تو هم یه کم نا آروم بودی ...دکتر گفت خوب شدی و این یه بیماری تب ویروسی به اسم roseola  كه تشخيصش هم سخته ولي حالا كه تب تموم شده و جوش ها بيرون ريخته مشكلي نداره و نگران نباشيم ولي خوب وزنت كم شده عزيزم 10 كيلو و من خيلي غصه خوردم و گفتم كه غذا نمي خوري و حتي شير هم اكثر مواقع نصفه شيشه رو مي خوري و اونم شربت براي اشتها داد ولي الان 2 روزه كه مي خوري و فرقي توي اشتها نكر...
4 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رز ووشه می باشد