رستانرستان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

رز ووشه

ماه خدا

1394/5/27 11:53
نویسنده : لیلی
456 بازدید
اشتراک گذاری

من که تنها رفته بودم شمال بعدش عادل که زنگ زد و موضوع رو فهمید با مامن و باباش و زهرا و مهدی آخر شب با پرشیا اومدن و حدود ساعت 5 صبح بود که رسیدن شمال . صبح همه فامیلا اومدن و مراسم خاکسپاری و ... خلاصه شلوغ بود خونه ... صبح فردا حدود ساعت 11 بود که از خواب بیدار شدی ... فقط خومون خونه بودی ... دیدم داری دور و بر اتاق رو نگاه میکنی ... یه دفعه گفتی مامان شمالی کو؟بابا که گریه اش گرفته بود گفت مامانی رفت پیش خدا ... تو هم که همیشه به ماه میگفتی ماه خدا گفتی آها مامانی رفته پیش ماه خدا .. میتونیم بریم دنبالش... منم گفتم مامان دیگه نمییاد ... از اون به بعد هرکی ازت میپرسه میگی مامانی رفته پیش ماه خدا ، دیگه نمیاد...............

شب جمعه پیش (فکر کنم 22 مرداد) مراسم چهلم مامان بود ...من و تو و عادل و مامان بزرگ و هادی و زهرا سه شنبه راه افتادیم رفتیم شمال .خیلی از وسایل مراسم رو از تهران گرفته بودم. مثل جوجه آماده که بابا بزرگ از هانی گرفته بود و شربت و روغن و پنیر و نوشابه و قند و رب و خرما و گردو و وسایل حلوا و یه سری شوینده و ... که با کارت اعتباری بیمه ملت که از اداره بهمون دادن (با اعتبار 3ملیون تومن) از فروشگاه غدیر و پارسیس و 1/400/000 تومن برای اونجا و خونه مامان بزرگ اینا خرید کردیم و قراره سه قسطه از مهر ماه از حقوقم کسر بشه . بابا و خاله و داییم اینا نظرشون این بود که یکی از مراسمات تو نیاکو برگزار بشه قبلیا سوم سر مزار و هفتم توی حرم برگزار شده بود پس تصمیم بر این شد که چهلم نیاکو باشه. برای شام هم با یه رستوران بیرون بر به نام خوش پخت قرار گذاشتیم که جوجه و برنج و زعفرون و گوجه و ظرف یه بار مصرف ببریم براشون و اونا هم 85000 تومن گرفتن برای پخت و کشیدن توی یه بار مصرف برای 80 پرس که اینطوری شام هم دادیم توی خونه و مراسم تموم شد.جمعه با جمیله اینا و بابا رفتیم انزلی عصر بعد از ناهار راه افتادیم اومدیم تهران...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رز ووشه می باشد