رستانرستان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

رز ووشه

نيست

1393/5/27 11:38
نویسنده : لیلی
447 بازدید
اشتراک گذاری

الان به پست قبلی نگاه کردم دیدم اصل مطلب رو ننوشتم ... حالا ادامه و یه چیزای دیگه...

  • اکثرا عادت د اری که کسی از بیرون میاد به نام صداش میکن و میگی سلام ... مثلا بابا بزرگت اومد گفتی: بابایی سلام ... یا عادل سلام و...
  • اگه نخواهی چیزی رو بگی اینطوری میگی : مرسی ممنون نیست ... ببخید(ببخشید) نسیت ... اگه نخوای لباس بپوشی میگی لباس دوست نیست ... اگه کسی دعوات کنه تهدیدش میکنی که من دوست نیست ...
  • اکثر موارد مرسی یا ممنون رو درست بکار میبری اخیرا هم که یاد گرفتی بگی بسه ممنون مثلا وقتی دیگه نمی خواهی به خوردن ادامه بدی ...
  • روی دستات یا یه چیز دیگه الکی شماره میگری و تکرار میکنی 2..12 و... و مثلا موبایله و تلفنی باهاش حرف میزنی مثلا با دلیا(سلنا) که الان حدود 2 ماهه با مریم رفته شهرستان و یا با نیوشا و...
  • هنوز بیشتر از همه نیوشا رو دوست داری و کارتون و توپ بازی و بعضی چیزا رو که ازشون خوشت میاد مثل اسباب بازی خاص خیلی غلیظ و کشیده میگی خووووووووووشگله...
  • زمان عادی خوابت از یک شب به بعده اخیرا که چند شب دوباره رفتی ساعت 2 و 3 و بیخوابی و صبحا اومدن سرکار و غیره و ....
  • بعضی وقتا که میریم خونه با آب و تاب تعریف میکنی ... مثلا چند روز پیش یه مارمولک اومده بود و زهرا جیغ کشیده بود و ...که اداش رو درمیاری
  • عادت کردی که شبا وقتی عادل و هادی و مهدی میان میگی لباس در .لباس در و بلوزت رو درمیارن و با انگشت که به لبت میبری مثلا سوت میزنی و میگی حمله یا کشتی و یا میپری روشون یا دو نفرشون رو وادار میکنی با هم بجنگن و سوت رو هم برای شروع حمله میزنی... وقتی یکیشون میگیرتت میگی کمک کمک ... حتی تو خواب هم شنیدم که کمک کمک میگی بعضی وقتا....
  • یه روز به مامان بزرگت گفتی زنگ بزنه به عادل و بهش گفتی : رستان مریض ... دکتر .. آمپول .. و میگفتی که دلت درد میکنه ...ولی اکثر وقتا  هرکی زنگ میزنه بدو میری گوشی رو ورمیداری ولی حوصله حرف زدن نداری میگه خوبی چطوری خدا سظ (خدا حافظ) و گوشی رو پرت میکنی
  • خیلی دوست داری حلقه های رنگیت رو بچنی و توپای هم رنگ خودشون رو روش بذاری و از طبقه بندی کردن رنگا خیلی خوشت میاد
  • چند روزه که انگلیسی رنگا رو هم یاد گرفتی سیاه و ابی و قرمز و صورتی رو کامل یاد گرفتی ولی سفید و سبز و زرد رو هنوز خوب بلد نیستی ولی به هر حال هرکدوم رو بلد نیستی درجوابش کم نمی یاری و سریع میگی : اورنج
  • هفتم تا دهم مرداد که تعطیلات عیدفطر بود برای اولین بار با خانواده عموی عادل رفتیم مسافرت شمال من هماهنگ کردم یه شب تو هتل آسمان کلاچای بودیم و شب بعدش هم توی دو تا سوییت ساحلی دوطبقه از مجموعه ای نزدیک چمخاله که نهار اخرین روز هم رفتیم داخل کباب خوری و اینقدر بهشون خوش گذشته بود که شاید هفته اینده بریم سمت مراغه ... حالا ببینم جایی رو میتونم هماهنگ کنم ...

 

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رز ووشه می باشد