نيست
الان به پست قبلی نگاه کردم دیدم اصل مطلب رو ننوشتم ... حالا ادامه و یه چیزای دیگه...
- اکثرا عادت د اری که کسی از بیرون میاد به نام صداش میکن و میگی سلام ... مثلا بابا بزرگت اومد گفتی: بابایی سلام ... یا عادل سلام و...
- اگه نخواهی چیزی رو بگی اینطوری میگی : مرسی ممنون نیست ... ببخید(ببخشید) نسیت ... اگه نخوای لباس بپوشی میگی لباس دوست نیست ... اگه کسی دعوات کنه تهدیدش میکنی که من دوست نیست ...
- اکثر موارد مرسی یا ممنون رو درست بکار میبری اخیرا هم که یاد گرفتی بگی بسه ممنون مثلا وقتی دیگه نمی خواهی به خوردن ادامه بدی ...
- روی دستات یا یه چیز دیگه الکی شماره میگری و تکرار میکنی 2..12 و... و مثلا موبایله و تلفنی باهاش حرف میزنی مثلا با دلیا(سلنا) که الان حدود 2 ماهه با مریم رفته شهرستان و یا با نیوشا و...
- هنوز بیشتر از همه نیوشا رو دوست داری و کارتون و توپ بازی و بعضی چیزا رو که ازشون خوشت میاد مثل اسباب بازی خاص خیلی غلیظ و کشیده میگی خووووووووووشگله...
- زمان عادی خوابت از یک شب به بعده اخیرا که چند شب دوباره رفتی ساعت 2 و 3 و بیخوابی و صبحا اومدن سرکار و غیره و ....
- بعضی وقتا که میریم خونه با آب و تاب تعریف میکنی ... مثلا چند روز پیش یه مارمولک اومده بود و زهرا جیغ کشیده بود و ...که اداش رو درمیاری
- عادت کردی که شبا وقتی عادل و هادی و مهدی میان میگی لباس در .لباس در و بلوزت رو درمیارن و با انگشت که به لبت میبری مثلا سوت میزنی و میگی حمله یا کشتی و یا میپری روشون یا دو نفرشون رو وادار میکنی با هم بجنگن و سوت رو هم برای شروع حمله میزنی... وقتی یکیشون میگیرتت میگی کمک کمک ... حتی تو خواب هم شنیدم که کمک کمک میگی بعضی وقتا....
- یه روز به مامان بزرگت گفتی زنگ بزنه به عادل و بهش گفتی : رستان مریض ... دکتر .. آمپول .. و میگفتی که دلت درد میکنه ...ولی اکثر وقتا هرکی زنگ میزنه بدو میری گوشی رو ورمیداری ولی حوصله حرف زدن نداری میگه خوبی چطوری خدا سظ (خدا حافظ) و گوشی رو پرت میکنی
- خیلی دوست داری حلقه های رنگیت رو بچنی و توپای هم رنگ خودشون رو روش بذاری و از طبقه بندی کردن رنگا خیلی خوشت میاد
- چند روزه که انگلیسی رنگا رو هم یاد گرفتی سیاه و ابی و قرمز و صورتی رو کامل یاد گرفتی ولی سفید و سبز و زرد رو هنوز خوب بلد نیستی ولی به هر حال هرکدوم رو بلد نیستی درجوابش کم نمی یاری و سریع میگی : اورنج
- هفتم تا دهم مرداد که تعطیلات عیدفطر بود برای اولین بار با خانواده عموی عادل رفتیم مسافرت شمال من هماهنگ کردم یه شب تو هتل آسمان کلاچای بودیم و شب بعدش هم توی دو تا سوییت ساحلی دوطبقه از مجموعه ای نزدیک چمخاله که نهار اخرین روز هم رفتیم داخل کباب خوری و اینقدر بهشون خوش گذشته بود که شاید هفته اینده بریم سمت مراغه ... حالا ببینم جایی رو میتونم هماهنگ کنم ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی