اولین کلاس
پریروز یکشنبه ٦ بهمن ٩٢ پسر نازم اولین کلاس زندگیش رو رفت.
تو رو کلاس شعرخوانی و نقاشی ثبت نام کردیم. یعنی خیلی وقته که دنبال یه کلاس برات بودم تا اینکه زهرا بردت فرهنگسرای پارک امیرکبیر و می خواست برای اتاق بازی تو رو ثبت نام کنه که گفتن بالای ٣ سال و بعدش دیدیم که این کلاس هست که از ٢ سال هم راه می دن و سریع ثبت نامت کردیم.
الان که دارم اینا رو می نویسم دومین جلسه هستش و طبق اخبار الان نشستی داری نقاشی میکشی.
اون دفعه هم رفتی (با مامان بزرگ با آژانس میرین و برمیگردین) و شعر یاد گرفتی با مضمون سلام
میگفت که خوب نشسته بودی و خوشت اومد ولی خواستی که اونم بمونه و قراره که از این جلسه مادرا دیگه بیرون کلاس باشن.
متاسفانه من نمی تونم همرات باشم چون اداره هستم و جالبش اینه کهخ من همزمان با کلاس رفتنت امتحانای ترم اول فوق لیسانسم رو دادم و دیروز تموم شدن .
یکی از نمره ها اعلام شده من ٢٠ گرفتم.
تو اداره برگشتم به حوزه ریاست و دفتر قبلی خودم که از اولی که اومدم اونجا بودم البته این دفعه نه به عنوان کارشناس بلکه به عنوان رییس اداره.
اوضاع فعلا خوبه و مشکلی نیست.
حرف زدنت بهتر شده و بعضی چیزای جدید رو هم میگی مثل : اوتاخ (اتاق) در واقع تقریبا همه چیز رو میگی ولی نه کامل و واضح ولی اینطوری نیست که بگیم خوب حرف میزنی.
شعر گفتنت از اسامی خیلی باحاله. میگم برای مامان لیلی شعر بخون میگی:
لی لی لی لی اِ اِ لی لی لی لی اُاُ
روز ٢٦ دیماه تقریبا ٢ هفته پیش بردمت چکاب پیش دکتر انوری بیمارستان صارم سلنا رو هم برده بودم
تو وزنت با لباس ١٤:١٠٠ و قدت ٩٥ با کتونی که فکر کنم حدود ٩٣.٥ خودت باشی
سلنا در ٤٠ روزگی: وزن ٤:٥٠٠ قد: ٥٥
دکتر خیلی از توخوشش اومد و گفت از برخوردش و دقتش روی وسایل و محیط اطراف معلومه که خیلی باهوشه و گفت تو اصلا جزو بچه ها بلند قد هستی و احتمال قد متوسط هم خیلی نداری