عکس
امروز می خوام برای اولین بار چند تا از عکسات رو بذارم توی وبلاگت از همون هفته پیش که برات مطلب گذاشتم وقتی رفتم خونه دیدم که بعد از ٢ قدم چهاردست و پا رفتن یه دستت رو می ذاری زمین و خودت رو بالا می کشی یعنی هر دو تا زانوت رو از ازمین بلند می کنی و دوست داری بلند شی و وایسی...
هر روز صبح یا ظهر تو خونه مامان بزرگ آب بازی می کنی . یا توی آب میشینی و با دست و پات می کوبی توی آب یا اینکه قسمت جلو و موزیکال روروک رو بر می دارن و توش آب می ریزن تو هم میشینی توش و آب رو پخش می کنی و خیلی هم دوست داری... بیشتر با مریم و زهرا بازی می کنی زهرا خیلی بغلت می کنه و این ور اون ور می بردت مریم هم باهات بازی میکنه و بهت غذا می ده...
می خوام یه آتلیه پیدا کنم و بریم ازت عکس بگیریم...
جمیله میگه چطور دلت اومد رسی ما رو بردی الان ٢ ماهه نیومدین هر جور شده بیاین یا رستان رو بفرستین ... !!! خاله سرور و سوگند هم خیلی یادت رو میکنن و خاله میگه تورو خدا رستان رو بیار اینجا ما خودمون ازش مواظبت می کنیم و شما هم برگردید تهران...مامان و بابا هم دیگه دلشون خیلی تنگ شده. دلم می خواست این آخر هفته بریم شمال ولی احتمالا نمیشه چون پرده خریدیم و پنجشنبه قراره آماده تحویل باشه و تازه کارای خونه هم تموم نشده. گاز شب جمعه پیش وصل شد و پکیج راه افتاد ولی اجاق گاز رو عادل تازه دیشب وصل کرده و تابلو وساعت رو زده دیوار .
شاید هفته بعدش بریم شمال ... دلم گرفته و غمگینم...